میراث جرون
امروز : جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳ - ساعت : ۱۴:۴۵
یادداشت

((بعد از ۴۰سال اورا دیدم قلبم به یک بار قلبم از حرکت ایستاد ))

  به قلم‌عبدالحسین اسدپور امروزبعد از چهل سال در کنار قبر برادرش‌، که مادر بزرگم ...

شایسته گزینی مورد نظر مردم باشد 

  فروغ مسلم زاده // با توجه به در پیش بودن بزرگترین رویداد سایسی کشور ...

جای خالی آموزش در پیام های بازرگانی رسانه ملی !

وحید حاج سعیدی// مفهوم آموزِش، در لغت به معنای فرایند تسهیل یادگیری یا کسب ...

حل مشکل ته لنجی در هرمزگان آرزوی دیرینه

فروغ مسلم زاده // الای ملوانی یا ته‌لنجی ظرفیتی است که برای کمک به ...

((کاشت درخت اکالیپتوس در بندرلنگه به سرمایه‌گذاران پیشنهاد شود))

((کاشت درخت اکالیپتوس در بندرلنگه به سرمایه‌گذاران پیشنهاد شود))

عبدالحسین اسدپور//میراث جرون کاشت درخت اکالیپتوس در قالب طرح ملی کاشت یک میلیارد نهال ...

برای کودکان مظلوم غزه

برای کودکان مظلوم غزه

فروغ مسلم زاده // جنـود اللّٰه ‌لاتَفشَـلُوا هـم فـائزون ‌بالـشهآدة أو بـالفتـْح:" سربازان ‌خـدا ...

هوش مصنوعی تحول هزاره سوم

هوش مصنوعی تحول هزاره سوم

فروغ مسلم زاده // رشد و گسترش هوش‌ مصنوعی و حوزه‌های کاربردی آنچنان شتابان ...

لوس ترین طلای سال!

وحید حاج سعیدی// این که خلق الله یا حتی دانشمندان دایم از یک فلز ...

ژن نئاندرتال و آمار بیکاری!

وحید حاج سعیدی ما همیشه خدا فکر می کردیم دوران پارینه سنگی و عصر ...

ضرورت باز تعریف ساختار آموزش و پرورش

ضرورت باز تعریف ساختار آموزش و پرورش

وحید حاج سعیدی سخن راندن در باب اهمیت «آموزش و پرورش» و ارتباط آن ...

  • کد مطلب : 5042
  • تعداد نظرات : 0 نظر
  • تاریخ انتشار خبر : 27 سپتامبر, 2016 - 09:09
  • شما اینجا هستید :گزارش
  •   

    گپی صمیمانه با پزشک متخصص و جانباز شیمایی قطع نخاع: مادرم نذر کرده بود شفا پیدا کنم برگردم جبهه

    "شب اول که تو را آوردند ما منتظر بودیم که تمام کنی ببریمت سردخانه"، این را پرستار اورژانش به او گفته بود. بعد از جنگ به توصیه برادرانش پزشکی را انتخاب می‌کند...

    متولد پاکوه رودان است. دوران شیرین کودکانه‌اش با غلامرضا نجفی، عبدالحمید روان بخش، لطفی زاده، کرامت آسوده و مهدی متوسل سپری می‌شود. دوران راهنمایی در کنار همشاگردی‌های گروه سرود به پایان می‌رسد و اول دبیرستان حال و هوای دیگری به سر دارند این هم شاگردی‌ها. با ترفندهای زیرکانه‌اش خود را به اهواز می‌رساند. دفعه اول بدون اجازه مادرش راهی جبهه می‌شود. زیرکی و اخلاقش از زبان معاون گردان برای مهدی متوسل کمی عجیب است. بارها جناز شهدا و مجروحین را حمل کرده است. او می‌گوید: خوابیدن در کنار جنازه شهدا آرامش عجیبی داشت. آخر خمپاره ۶۰ کار خودش را می‌کند او و مهدی متوسل را باهم، مجروح و به قول خودشان هم ترکش می‌کند!

    “شب اول که تو را آوردند ما منتظر بودیم که تمام کنی ببریمت سردخانه”، این را پرستار اورژانش به او گفته بود. بعد از جنگ به توصیه برادرانش پزشکی را انتخاب می‌کند…

    دکتر غلامعلی جاودان به هم ترکشی با مهدی متوسل در بین خودشان معروف است. دارای دکترای پزشکی عمومی و متخصص تغذیه است. سال‌ها پیش در دانشگاه علوم پزشکی استان به عنوان مشاور اجرایی رئیس دانشگاه مشغول فعالیت بود، مدتی در تهران به عنوان مدیرکل حوزه ریاست دانشگاه و روابط عمومی دانشگاه به ایفای خدمت پرداخت، چندسالی هم به عنوان رئیس مرکز بهداشت شمال غرب تهران، مشغول فعالیت بود. درحال حاضر نیز رئیس مرکز بهداشت استان و معاون بهداشتی دانشگاه علوم پزشکی هرمزگان است. ادامه ماجرای یکی از این هم ترکشی‌ها را باهم می‌خوانیم:

    *متولد کجا هستید و دوران مدرسه را کجا تحصیل کردید؟

    متولد پاکوه. دوران دبستان روستای خودمان بودم و راهنمایی را هم در رودان گذراندم. دوران راهنمایی با غلامرضا نجفی، عبدالحمید روان بخش، شهید لطفی زاده و کرامت آسوده عضو بسیج بودیم و دوران شیرینی داشتیم. گروه سرودی داشتیم که تقریباً همه این افراد عضو بودند و تقریباً اکثریت هم شهید شدند. سال اول دبیرستان را هم در بندرعباس خواندم.

    *چه سالی تصمیم گرفتید به جبهه بروید؟ خانواده را چطور راضی کردید؟

    سالهای ۶۵-۶۴ بود. آن زمان ۱۶ ساله بودم، مسئولین اعزام سخت می‌گرفتند ولی زمان اعزام یکی از مسئولین گفت: “به شرطی که ۵۰۰ بشین و پاشوا انجام بدی از نظر ما توانایی رفتن به جبهه رو داری.” دونفر از ما قبول شدیم. اهواز که رسیدیم باز فیلتر شدیم ولی با هر ترفندی که بود راهی جبهه شدم. البته مرحله اولی که جبهه رفتم مادرم خبردار نشد. مرحله بعد مشکلی نداشتم چون همزمان سه تا از برادران و پسرعموها و چندتن از اعضای فامیل هم، جبهه بودند. مرحله دوم با یکی از پسردایی هایم که طلبه بود باهم رفتیم. من گردان ۴۲۰ بودم. درعملیات کربلای ۸-۶-۵-۴ شرکت کردم و بعد هم که مجروح شدم.

    * زمانی که جبهه بودید چند بار به خانواده سر زدید؟

    دوبار. دفعه دوم که از ناحیه نخاع مجروع شدم و امکان رفتن نبود.

    ** پای فرمانده گردان هم به پای دزدی الوارها کشیده شد!

    * یکی از خاطرات شیرین خود را از زمان جنگ برایمان بگویید?

    یک روز فرمانده گردان گفت وسایل بیاورید سنگر درست کنید، من هم گفتم “بچه‌ها امروز می خوایم بریم دزدی هرکی بلده بیاد.” اون روز آقای متوسل فکر کنم با ما نبود. تعدادی از بچه‌های مهاجرین بودند، گفتند ما در دزدی استادیم. سوار لندکروز شدیم و حرکت کردیم. راننده هم یک سیدی از بچه‌های شهربابک بود. ماشین را کنار الوارها زدیم و شروع کردیم به بار زدن درست زمانی که خواستیم برگردیم صاحب الوارها که از بچه‌های شمال بودند سررسید،  باد لاستیک ماشین ما را هم خالی کرد، گفت نامه و حواله دارید؟ گفتیم ماهمه رزمنده‌ایم، این هم مال رزمنده‌هاست، بچه‌ها هم اهل جک و شوخی بودند. هرکاری کردیم قبول نکرد. برای وساطت پیش فرمانده گردان رفتیم، گفتیم تک مان با شکست مواجه شده نیاز به کمک شما داریم. حاجی ما، با فرمانده بچه‌های شمال صحبت کرد و خلاصه قضیه حل شد و ما برگشتیم مقر.

    *چه سالی مجروح شدید؟ نحوه مجروحیت‌تان به چه شکل بود؟

    دفعه اول عملیات کربلای پنج شیمیایی شدم. یک شب در سنگر با لباس پلاستکی بدون ماسک خوابیده بودیم. نزدیک سحر شیمیایی زدند همه با خفگی و حالت تنفسی خیلی بد بیدار شدیم، در اورژانس صحرایی فقط لباس های‌مان را عوض کردند، دارو دادند دوباره برگشتیم به خط.

    * از زمان شیمیایی شدن تا دومین بار که به طور کامل مجروح شدید چقدر فاصله بود؟

     سه چهارماهی طول کشید. نحوه مجروحیت هم به این شکل بود که یک روز جمعه قرار بود برگردیم غرب و خط مقدم را هم تحویل گردان دیگری بدیم. حین برگشت بودیم که یک خمپاره ۶۰ وسط من و مهدی متوسل افتاد. آقای متوسل از ناحیه دست و شکم دچار خونریزی شدید شد من هم از کمر قطع نخاع شدم.

    *چقدر طول کشید تا به بیمارستان رسیدید؟ چطور خبر دار شدند؟

    زمانی که بهوش آمدم از سینه‌ام خون می‌رفت، نفس که می‌کشیدم هوا از همین راه بیرون می‌آمد اینجا بود که شهادتین را گفتم به اسم آقا امام زمان(عج) که رسیدم دیگر نفهمیدم چه شد. مرحله بعد که به هوش آمدم در آمبولانس بودم. مرحله بعد که دوباره بهوش آمدم در بیمارستان صحرایی بودم که متوجه سوزش سوزن بخیه شدم. مرحله بعدی هم در فرودگاه به هوش آمدم. دیگر چیزی به یادم نمانده تا اینکه یک روز آفتابی خیلی زیبایی چشم که باز کردم دور و برم همه سرم و تخت بیمارستان بود. هم تختی‌ام پرستارها را صدا زد و آدرس و شماره تماس خانواده‌ام را گرفتند و موضوع را به خانواده‌ام گفتند.

    *کدام بیمارستان بستری بودید؟ این مدت خاطره‌ای هم دارید؟

    تا زمانی که به هوش آمدم یک ماهی را در کما بودم و بعد هم حدود پنج، شش ماه همچنان بستری بودم. این مدت پنج، شش ماه هم بیمارستان آراد تهران بودم. جالب این‌که یک روز با ویلچر رفتم قسمت اورژانش، یکی از پرستارها گفت تو زنده‌ای؟ گفتم مگر قرار بود زنده نباشم؟ گفت: “شب اول که تو را آوردند ما منتظر بودیم تمام کنی ببریمت سردخانه!”

    %d8%af%da%a9%d8%aa%d8%b1-%d8%ac%d8%a7%d9%88%d8%af%d8%a7%d9%862

    * اشاره‌ای به خواب مادرتان داشتید؟ قضیه چه بود؟

    مرحوم مادرم یک شب خواب می‌بینند که در یک باغی، تختی بوده و من روی آن تخت خوابیده بودم و حال خوبی هم نداشتم به امام رضا(ع) متوسل می‌شوند و از آقا شفای من را خواسته بودند. بعدها که ملاقاتی من می‌آمدند نذر کرده بود اگر شفا پیدا کردم دوباره برگردم جبهه!

    *خوابیدن کنار مجروحین و اجساد شهدا سخت نبود؟

    خوابیدن کنار مجروحین و اجساد شهدا برای ما عادی شده بود، الان دیدن جسد خیلی سخت است ولی ما کنار شهدا احساس امنیت می‌کردیم.

    **جمجمه‌ام را در راه خدا عاریه می‌دهم

    * شهید روشی یکی از شهدای شاخص است. از این شهید خاطره ای را در ذهن دارید؟

    شهید روشی از طلبه‌هایی بود که دوران طلبگی‌اش را در یزد ‌گذراند و در چندتا عملیات‌ها حضور داشت از جمله در عملیات کربالای پنج. مرحوم پدرم تعریف می‌کرد خداحافظی شهید روشی برای این عملیات کاملاً متفاوت بود. از شهید روشی به عنوان آرپی جی زن معروف در گردان ۴۲۲ یاد می‌کنند. یک روز به من گفت: “دوست دارم شیهد شوم و گمنام. سرم را هم در راه خدا بدهم”،  حتی جمله‌ای با این مضمون”جمجمه‌ام را در راه خدا عاریه می‌دهم”، روی پیشانی‌اش نوشته بود. جنازه‌اش سال‌ها در شلمچه مفقود بود تا اینکه چشم انتظاری و دعای مادرش باعث پیدا شدن جسدش شد.

    * چه سالی وارد دانشگاه شدید؟

    بعد از جنگ در مجتمع رزمنده‌ها ادامه تحصیل دادم. سال اولی هم که کنکور دادم با اینکه رتبه خوبی آوردم اما چون دو مرحله‌ای بود مرحله دوم را نرسیدم شرکت کنم، سال دوم با اولویت اول پزشکی بندرعباس را انتخاب کردم.

    *چه سالی ازدواج کردید؟

    سال ۷۲ همزمان با دوران دانشجویی، ازدواج کردم و حاصل این ازدواج هم چهار فرزند است. سال ۷۹ زمانی که بچه سوم ما هنوز به دنیا نیامده بود در بیمارستان ساسان تهران بستری بودم، آن زمان خیلی وضعیت من وخیم شد. وصیت نامه‌ام را هم نوشتم. من اسم بچه را هم انتخاب کرده بودم واقعاً آماده رفتن بودم که دوباره خدا توفیق عمر دوباره داد.

    *یکی از به یادماندنی‌ترین خاطراتتان که شما را به سال‌های جنگ می‌برد، چیست؟

    سفر حجی که لطف خدا بود. یک روز که قم بودم خبر سفر حج را به من دادند، رفتم سازمان حج و زیارت تهران. معمولاً برای جانبازان ۷۰ درصد یک همراه مرد می‌گذارند ولی من قبول نکردم گفتم حج حق من نیست این حق همسر من است. تا اینکه با اصرارهای زیاد قبول کردند که همسرم هم با من باشد.  زمانی که نزدیک موعد سفر بود، خبر دادند که زودتر باید برای هزینه سفر اقدام کنید، من هم چون دانشجو بودم و هم متأهل و خرج زندگی را خودم می‌دادم، پول سفر حج را نداشتم. در همین گیر و دار در سال ۷۷ بود که حضرت آقا بندرعباس آمدند. آن زمان به ما یک عدد سکه از طرف آقا هدیه دادند. بقیه هزینه سفر هم به لطف خدا جور شد. وقتی روبروی کعبه قرار گرفتم تمام بدنم لرزید همان لحظه یاد جبهه افتادم گفتم: “خدایا ما وقتی جبهه رفتیم به امید لقاءالله رفتیم الان هم به امید زیارت خانه کعبه” به‌هرحال جنگ و جبهه و حج همه لقاء الله بود و ارزش و جایگاهش قابل وصف نیست.

    *صبر و تحمل همسرتان را چطور وصف می‌کنید؟

    ایثار همسران شهدا و جانبازان، نسبت به خود رزمنده‌ها غیرقابل وصف است و این از نعمت‌هایی است که خداوند به امثال ما جانبازان داده. همسر من یک زمانی کپسول اکسیژن من را خودش حمل می‌کرد، خیلی از مواقع بالای سر من در بیمارستان روزها و شب‌ها را فقط صبر و توکل کرده. بارها باید ویلچر من را جابجا کند، حتی چرخ ماشین من را هم، همسرم تعویض می‌کند. این‌ها کار راحتی نیست، بنابراین سختی و مشقتی که همسران جانبازان می‌کشند به مراتب بیش‌تر است.

    *سخن پایانی شما؟ افرادی که به جبهه رفتند افرادی با سطح هوشی پایین نبودند، خیلی از این افراد اگر زنده بودند مطمئناً جزو نخبگان مملکت بودند. امنیتی که امروز داریم ماحصل خون شهداست وگرنه ما هیچ تفاوتی با سوریه و عراق و بقیه کشورها نداشتیم. شهدای ما قهرمانان این مملکت هستند. در این کشور از ملیت‌های مختلف و ادیان مختلف،باهم در امنیت و آرامش زندگی می‌کنند و همه این‌ها به وجود و برکت  خون شهدا و مدیریت‌های رهبر معظم انقلاب است.

    گفتگو از فرنگیس حمزه یی

    %d8%af%da%a9%d8%aa%d8%b1-%d8%ac%d8%a7%d9%88%d8%af%d8%a7%d9%861


    تبلیغ
    آیین بانک قرض الحسنه مهر ایران هیات گلف استان هرمزگان احمدمرادی oخبرگزاری علم و فناوری آفتاب جنوب