بی تردید، دوران سخت زندگی اسرای ایرانی در اردوگاههای عراقی، سرانجامی غرورآفرین وعزت بخش را با خود به همراه داشت. صبر و شکیبایی، ایثار، تسلیمناپذیری، تحمل شکنجه ها و ناملایمات، داشتن روحیه قوی و شکستناپذیر، از جمله ویژگیهای بارز آزادگان ایرانی در دوران اسارت بوده است.
دورانی که با انواع بی حرمتی و سختی و شکنجه های ناجوانمردانه پایان یافت و کبوتران عاشق دلشکسته و خسته دل از فراق امام محبوبشان عازم وطن شدند، کبوترانی که به اذن امامشان عازم جهاد شدند و در غم هجرانش ناامید از وصل ودیدار مجدد پابه خاک میهن نهادند.
بازخوانی خاطرات این عزیزان در سالهای اسارت نشان می دهد اسرا، با استقامت و پایداری و پای مردی خویش، به بنیانی مرصوص مبدل گشته اند که نه تهدید ابرقدرت ها آنان را به هراس می افکند و نه از محاصره ها و کمبودها به فغان می آیند و نه از خیانت و وحشی گری های صدامِ دیوانه و افسار گسیخته رو به زوال در زدن شهرها و ویران کردن خانه ها و… خم به ابرو می آورند و چون گذشته به راه خود که همان راه اسلام عزیز و عزت و شرف و انسانیت است، ادامه می دهند و زندگی با عزت را در خیمه مقاومتِ صبر، بر حضور در کاخ های ذلت و نوکری ابرقدرت ها و سازش و صلح تحمیلی ترجیح می دهند.
امروز که نزدیک به ده دهه از آن روزها گذشته شاهد حضور پرخیروبرکت این عزیزان در جامعه هستیم؛ عزیزانی که اگر توان جسمی و روحی شان اجازه دهد می توان از تجربیات گرانقدرشان در سیستم های مدیریتی و دستگاه های فرهنگی بهره برد و الگویی منحصربفرد برای نسل جوان واینده کشور خواهند بود.
این مناسبت را تقدیم می کنیم به تمامی کبوتران عاشقی که عاشقانه پرگشودند یا هنوز بربستر بیماری دراز کشیده اند :
گرمی آغوش هایتان از بوی آواز چلچله های مست، پر شد. خانه، بی صبرانه چشم انتظار آمدنتان، سراپا شوق ایستاده بود با آغوش هایی گشوده و منتظر. کوچه کوچه انتظار، شهر را لبریز قدم های مبارکتان کرده بود.
تمام خاک، پر از بوی بی صبری بود و ایران، یک پارچه آغوش بود برای فشردن مهربانی بی نهایت شما.
ایران، یعقوبی بود که اشک شوق آمدن یوسفش، چشم هایش را با طراوت رودهای ناتمام می شست.غربت دیرینه فرزندان سفر رفته، با هیجان بازگشت پر شورشان آمیخته بود.غربت دیرینه ندیدن فرزندها، نفس ها را در سینه مادران حبس کرده بودند و خانه ها مثل سینه پدران، لبریز بی حوصلگی بودند.انتظار آمدنتان، پنجره ها را به دلواپسی کشاند. درخت های بی پرنده، یعقوب هایی شدند که در انتظار آمدنتان، زمستان های بی پایان متوالی، با برف های سنگین دلواپسی بر گیسوشان نشست.با آمدنتان، همه پیرهن ها، بوی یوسف گرفتند و غربت از گریبان های تنهایی رخت بربست.آمدید، سبک بارتر از تمام موج هایی که بوی دریا را برای ساحل به ارمغان آوردند.آمدید؛ مثل تمام ابرهایی که بوی آواز ماهیان دریاهای دور را بر ما باریدند. آمدید؛ مثل کبوترهای زایر که پر از عطر حرمند. ” یادتان ، نامتان وراهتان پرآوازه باد”
فروغ مسلم زاده